![]() ![]() به او القابي ميدادند، از جمله وزارت. سپس ديگري ميآمد و براي خويش چنين منزلتي را طلب ميكرد. اين امر همچنان در ادوار و اطوار مختلف ادامه يافت تا تبديل به يك قاعده و يك ضابطه شد. [315] اين جمعبندي پذيرفته شده است، چرا كه به مرحله تدريجي و تكاملي وزارت اشاره كرده است كه هر كسي بخواهد حكومت كند، از جمله پيامبر اكرم(ص)، بدون همكار و دستيار نميتواند. از اين رو وقتي موسي(ع) مأموريت آسماني يافت، از خدا "وزير" خواست و خدا به او داد. [316] اين همكار، وزير است، خواه نام رسمي داشته يا نداشته باشد. اسم ممكن است از اين و آن گرفته شود يا در زبانهاي ديگر جور ديگري باشد، ولي كلمه "وزير" ريشه قرآني دارد و عربي است. چگونه ميشود عرب آن را از عجم گرفته باشد؟ چه بسا عكس آن صادق است، چرا كه وزير و شغل وزارت، در زمان عباسيان يا خلفا و يا رسولخدا(ص)، لفظي عربي و قرآني است، كه نقش و وظيفه آن در زمان رسولخدا(ص) وجود داشته. افرادي همچون علي(ع) و ديگران نقش وزير را داشتهاند. نام وزير هم به آنها اطلاق شده است. با اين اوصاف چه هراسي است كه حكومت پيامبر(ص) را بدون وزير بدانيم؟ اگر نقش بود و نام نبود، ميپذيرفتيم، چه رسد كه نام و نقش بود. از اين رو وزارت در زمان رسولخدا(ص) وجود داشت، كه نبويّات مشهوري آن را اثبات ميكند. مراد از جهاز يا دستگاه اداري، همان است كه در زمان كنوني وزارت كشور متكفل آن است كه عبارت باشد از: اداره كشور پهناور و چند استان از طريق نصب استانداران و فرمانداران. اين جهاز در زمان رسولاكرم(ص) بود، زيرا وقتي فتح عربستان انجام گرفت، پيامبر(ص) ولايتداران و اميراني براي نواحي و شهرهاي بزرگ معيّن كرد و عمر اين وضع را حفظ نمود و توسعه داد. [317] بعد از فتح مكه و فراغت از كار و گذراندن مراحل تسلط و تثبيت، عتاب بناسيد را به فرمانداري مكه منصوب كرد و راه مدينه را پيش گرفت. [318] اين اولين نصب يك امير بر بلاد است. قبلاً مدينه قلمرو اسلام بود و پيامبر(ص) بر آن حكومت ميكرد. البته امير بر جهاد را مكرراً نصب كرده بود. از جمله استانداران، قيس بنمالك در همدان، عدي بنحاتم در منطقه طي و عمرو بن حزم در يمن و "عين فروه" در "مراء" بود. [319] طبق يك نقل، رسولخدا(ص) يمن را به مقاطعاتي تقسيم نمود و به هر مقاطعه يكي از |
![]() ![]() خانواده "لوذان" را كه حاكم اصلي يمن بودند، نصب كرد. عمرو بن حزم بنزيد لوذان، شهر بن بازام و عامر بنشهر بن بازام سه نفر از خانواده لوذان بودند كه در يمن و مقاطعات آن نصب شدند. [320] پيامبر(ص) در قبيله عبدالقيس ابتدا علاء بنحضرمي را گماشت و پس از شكايت مردم، پيامبر(ص) او را عزل نمود و به جاي او ابان بنقيص را كه از اكابر قريش بود، نصب كرد. [321] حافظ عراقي در الفيه خود تمام ولايتداران و استانداران پيامبر(ص) را در شعري زيبا گنجانده است: أمر باذان بلاد اليمن، ثم ابْنه شهراً بصنعا يمن، وابْن أبي أمية المهاجري، كنده و الصدق فقيل ان سري، لعمله قضي النبي بالموت، كذا زياد بنلبيد حضرموت، كذا ابوموسي ذبيداً و عدن، و نافع الساحل مِن أرض اليمن، كذاك قدْ ولّي معاذ الجند، كذلك عتاباً علي خبر البلد، كذاك قد وَلّي أباسفيان، صخر بن حرب بعد ذا نجران، كذا ابْنه يزيد اي تيماء، و ابْن سعيد خالداً صنعاء، كذاك عمر أخذوا وادي القُري، و حكما أخاهما علي قري، عرنية كذلك إيضاً أعطي، أخاهما أبان منه الخطا، كذاك ابْن العاص عمراً بعمان، كذا علي الطائف ولّي عثمان. چندين استان زير نظر پيامبر اكرم(ص) بود و چند استاندار را نصب كرد [322] و در واقع، دستگاه اداري كامل بود. پيامبر اكرم(ص) كه مبلّغ شريعت بود، قضاوت را نيز به عهده داشت [323] و در مسايل مورد اختلاف قضاوت ميكرد. [324] اهتمام ايشان به امر قضا به خاطر ارتباط مستقيم قضا با عدالت اجتماعي ـ سياسي بود. [325] ايشان با مداخله در امر قضا كار قضاوت را در دست كاهنان و يهوديان درآورد. [326] از قضاوتهاي معروف او يكي بين سمرة بنجندب و مرد انصاري بر سر يك درخت و ديگري قضاوت بين زبير بن عوام و مرد انصاري درباره آبياري درختان ميباشد. [327] ايشان قاضي اوّل دولت اسلامي و تنها قاضي مدينه بود و [328] فرمود: |
![]() ![]() "من بشر هستم و شما نزاعتان را پيش من ميآوريد. ممكن است بعضي از شما فصيحتر از ديگري باشد و من طبق شنيدهام قضاوت كنم. پس هر كه را به نفعش قضاوت كردم و حقبرادرش ضايع شد، نبايد از برادرش چيزي بگيرد وگرنه قطعهاي از آتش براي او خواهدبود."> [329] پيامبر اكرم(ص) براي شهرهاي ديگر افرادي را كه صلاحيت داشتند، به عنوان قاضي ميفرستاد. مثلاً علي(ع) را به يمن فرستاد و فرمود: "وقتي طرفين دعوا روبهروي تو نشستند، قضاوت مكن، مگر به سخن و مانند دوستي گوش بدهي."> [330] برخي علي(ع) را قاضي مدينه از طرف پيامبر(ص) ميدانند [331] و برخي او را قاضي خارج از مدينه ميدانند. [332] از جمله قضاوت نصب شده، معاذ بنجبل [333] و ابوموسي اشعري [334] هستند، هر چند برخي آنها را والي ميدانند، [335] ولي حديث معروف كه گفتگوي رسولخدا(ص) را با معاذ قبل از آنكه به محل مأموريت خويش برود، بيان ميكند، ميفهماند او قاضي بوده است. وي گفت: اگر از قرآن و سنّت چيزي نيافتم، به اجتهاد خود عمل ميكنم. [336] سيره ابنهشام، ابوبكر و عمر و عبداللَّه مسعود و ابيبنكعب و زيد بنثابت را به عنوان قاضين منصوب از طرف رسولخدا(ص) نام ميبرد. [337] هر چند برخي با آن مخالفند، به دليل اينكه پيامبر(ص) شخصاً و به آساني ميتوانست قضاوت كند، زيرا دعواها، كم و ارتباط با رسولاكرم(ص) آسان بود. [338] اما بايد گفت آن زمان در شهرهاي ديگر اگر دعوا و مخاصمهاي رخ ميداد، ارتباط با پيامبر(ص) با آن وسايل ابتدايي ِسفر و خطرات آن، امري مشكل بود و پيامبر(ص) به همان انگيزه كه والي را نصب ميكرد، قاضي را هم نصب مينمود. البته قاضي ِ مدينه پيامبر(ص) بود و علي(ع) هم از طرف ايشان قضاوت ميكرد، [339] ولي ديگران خارج از مدينه قضاوت ميكردند. وقتي به عبداللَّه بن عمر فرمود: بين مردم قضاوت كن، گفت: مرا معاف بداريد. فرمود: پدرت قضاوت ميكرد. [340] برخي، قضاوت رسول خدا(ص) را شش نفر ميدانند. [341] بعضي از معقل بنيسار نقل ميكنند كه رسولخدا(ص) به او فرمود كه قضاوت كن. [342] پيامبر اكرم(ص) علاوه بر نصب قاضي كه نمونهاي بارز از تقسيم كار است، افرادي را بر |
![]() ![]() امر ازدواج و طلاق [343] و ثبت اسناد و املاك [344] منصوب نمود كه در عرف تشكيلات امروزي، زير مجموعه دستگاه قضايي است. علاوه بر اين سعيد بنسعيدالعاص را بر بازار مكه نصب فرمود. [345] برخي از نصب زنان بر امور حسبه سخن گفتهاند [346] و در روايتي هست كه پيامبر(ص) كسي را فرستاد تا بازاريان را از خريد و فروش منع كند. [347] هر چند اين مناصب قضايي نيست، ولي شبه قضايي است و از زمره آن دستگاه محسوب ميشود، چه در زمان قديم يا جديد. مراد از دستگاه فنّي، دبيرخانه است و بايگاني و مجموعهاي از ديوان، كتابت، دفتر دبري وغيره. نصوصي كه به ما رسيده است اثبات ميكند دولت پيامبر(ص) داراي چنينتشكيلاتي بود. ابنعساكر در تاريخ دمشق ميگويد كه نويسندگان پيامبر(ص) بالغ بر 23 نفر بودند كه زندگينامه آنان در بهجةالمحافل آمده است. [348] پيامبر(ص) كارهاي نوشتاري را بين افراد تقسيم نموده بود. امام علي(ع) نوشتن ميثاقهاي رسمي مانند صلح حديبيه را بر عهده داشت. [349] برخي ابوبكر را نويسنده عهدنامهها ميدانند [350] و برخي ابوعمرو را [351] به عنوان كاتبالعهود والصلح نام ميبرند. [352] زيد بنثابت متولّي نوشتن نامهها به پادشاهان و رؤسا و عشاير بود. [353] عبداللَّه بنارقم بنابيارقم كه دايي پيامبر(ص) بود، نامهنويسي به ملوك را بر عهده داشت و از فرط امانتداري به جايي رسيد كه نامه را مينوشت و مُهر ميكرد و آنچه نوشته بود قرائت نميكرد. وقتي افرادي براي پيامبر(ص) نامه مينوشتند، حضرت از او ميخواست جواب بدهد و وي جواب را به رسولخدا(ص) نشان ميداد، كه پيامبر در صورت رضايت ارسال ميكرد. [354] ابيّبنكعب وحي را موقع نزول مينوشت. [355] حذيفة بنيمان تخمين ميوههاي حجاز را ثبت ميكرد. [356] زيد اموال صدقات را مينگاشت. [357] مغيره بنشعبه مداينات و معاملات را مينوشت. [358] شرحبيل بنحسنه توقيعات به ملوك را تحير مينمود. [359] حنظلة بنربيع جانشين و ذخيره كُتّاب بود كه موقع غياب آنها مينوشت. [360] زيد بنثابت مسؤول اخبار محرمانه بود. روزي رسولخدا(ص) به او فرمود: نامههيي نزد من آمده است. دوست ندارم هر كس آنها را بخواند. لغت عبري و سرياني بياموز. او در عرض هفده شبانهروز آموخت. [361] اين "كاتب السرّ" است. [362] استيعاب، عبداللَّه |
![]() ![]() بودند و به هر يك از آنها امري محول ميشد. ملاحظه ميشود تقسيم كار جلوه خاصي دارد، به ويژه كه پيامبر(ص) امّي بود و خود نمينوشت. بنابراين بايد گفت تقسيم كار خوبي در بُعد فنّي و مكاتباتي وجود داشت: آمارنويسي، گزارشنويسي، بايگاني، كتابت وحي و... . وقتي بلاد حجاز و يمن و همه جزيرةالعرب و بلاد شام و عراق به فتح درآمد، سيل دادن خمس و جزيه و صدقات به سمت رسولخدا(ص) سرازير شد. براي جمعآوري و ثبت و ضبط و توزيع آنها دستگاهي لازم بود كه از آن به جهاز مالي ياد ميكنيم. وقتي ملوك اقاليم با رسولخدا(ص) مهادنه كردند، پيامبر(ص) از آنها درهم و دينار ميگرفت و براي خود نگه نميداشت، بلكه به مصارف ميرساند و مسلمانان را با آن نيرومند ميساخت. پيامبر(ص) در اين زمينه، كار مالي را به چند متخصّص واگذار كرد: عاملي كه صدقات و زكوات را از واجدين شرايط ميگرفت. [375] رسولخدا(ص) افرادي را معيّن كرده بود تا صدقات و ماليات را جمعآوري كنند. مثلاً عديبن حاتم را به سمت عشيرهاش (بنيسعد) فرستاد. همچنين زبرقان بنبدر و قيس بنعصام را بر صدقات بنيسعد فرستاده بود، در دو جهت مختلف. [376] علاء بنحضرمي را به بحرين، ابيامية بنالمغيره را به صنعا، علي بنابيطالب(ع) را به نجران براي جمعآوري ماليات و زياد بنلبيد را به حضرموت و مالك بننويره را به صدقات بنيحنظله. [377] ابوعبيدة بنجراح و معاذ بنجبل در عهد رسولخدا(ص) متولي قبض جزيه بودند. [378] جدّ حرب بنعبداللَّه بنعمر الثقفي وقتي آگاه به مباني اسلام شد و اسلام آورد رسولخدا(ص) او را مسؤول اخذ صدقه از قومش (ثقيف) كرد. [379] وي صاحب الاعشار بود. سواد بنغزيد انصاري متولي خراج زمينها بود. [380] ابناسحاق در سيرهاش مشهورترين عاملان زكات را عمر بنخطاب، خالبد بنسعيد بنالعاصي و معاذ بنجبل و عدي بنحاتم الطائي و زبرقان بنبدر التميمي ميشمارد. [381] كافية بنسبع اسدي هم مسؤول صدقات قومش از طرف رسولخدا(ص) بود. حذيفة بنيمان، ابنسبع را مصدّق رسولخدا ميداند. رسولخدا(ص) كهل بنمالك هذلي را عامل بر صدقات هذيل قرار داده بود. همچنين خالد بنبرصاء و از مصدقان، اباجهم بنحذيفه بود. [382] خالد بنسعيد بنالعاصي اموي مأمور صدقات مذحج |
![]() ![]() وقتي وفود بر پيامبر(ص) وارد ميشدند، ابوبكر هيأتهاي به استقبال آنان ميفرستاد تا به آنها آموزش دهد و آنان را به سكينه و وقار نزد رسولخدا(ص) امر ميكرد، كه در حقيقت يك نوع مسؤوليت تشريفات بود. [427] گاهي مواقع پيامبر(ص) متواضعانه از وفود پذيرايي ميكرد. اين امر در خصوص وفد نجاشي و شخص او در تاريخ ثبت است. [428] اين امر جلوهاي كامل از تقسيم كار در بُعد ديپلماسي است. ملاحظه شد كه پيامبر(ص) سفيراني را رسماً به خارج اعزام و منصوب ميكرد و هيأت خارجي ميپذيرفت، كه براي هر دو منظور ديپلماتهايي در نظر ميگرفت و مترجم داشت. چنانكه آداب ديپلماتيك را رعايت مينمودند و مسؤول تشريفات وجود داشت. همه اين مهرهچيني و گزينشها حاكي از تقسيم كار است. در بُعد نظامي، پيامبر(ص) شفافترين تقسيم كار را داشته است: تعاد سراياي پيامبر(ص) مورد اختلاف است. 35، 36، 47، 48، 52 و غيره شمارش شده است. [429] همين امر حاكي از نصب فرمانده نظامي در رأس اين سرايا، نيز تقسيم كار در بُعد نظامي است كه چون حضرت امكان شركت مستقيم در بعضي جنگها را نداشت، فرماندهي را نصب ميكرد و وقتي خود به جنگ ميرفت، باز نصب وجود داشت. يك بار به عنوان جانشين خويش در مدينه براي اداره آن، طبق يك نقل محمد بنسلمه انصاري را گماشت. [430] سيزده بار اممكتوم را به جاي خويش در مدينه گمارد. حتي در تبوك و خروج براي حجةالوداع و جنگ بدر [431] بعد از اممكتوم، ابا لبابه منصوب بود. [432] جعال بنسراقه ظمري همين منصب را در غزوه بنيالمصطلق داشت. [433] سباع بنعرفطة الغناري در غزوه خيبر و تبوك، [434] ابيدهم الغفاري در غزوه فتح [435] جانشينان نبي(ص) در مدينه بودند. در مورد اميرالمؤمنين(ع) اختلاف است. بعضي فقط او را در جنگ تبوك خليفه مدينه ميدانند. [436] بعضي در اكثر غزوات چنين نظري ميدهند. [437] در محاضرات، ابنعربي فهرستي از خلفاي پيامبر(ص) در مدينه را نام ميبرد كه عبارتند از: ابولبابه، بشير بنمنذر، عثمان بنعفان، عبداللَّه بن اممكتوم، ابوذر، عبداللَّه بنعبداللَّه، |
![]() ![]() ابنابيسلول، سباع بنعرفطه، نميلة بنعبداللَّه ليثي، عريف بناضبط ديلمي، ابورهم، محمد بنسلمه انصاري، زيد بنحارثه، سائب بنعثمان بنمظعون، ابوسلمة بنعبدالاسد، سعد بنعباده و ابودجانه ساعدي، كه وظيفه هر كدام را توضيح داده است. اينان علاوه بر غزوه در عمره هم جانشين پيامبر(ص) ميشدند. [438] كسي كه نيروي انساني براي جنگ جمع ميكند و آنان را به اين امر تشويق مينمايد. بسر بنسفيان خزاعي و بديل بنام اصرم مردم خزاعه را از طرف پيامبر(ص) براي جنگ با اهل مكه در عامالفتح استنفار ميكردند. [439] برخي بديل را مأمور استنفار ابيكعب ميدانند، [440] همينطور بسر بنسفيان را. [441] ابيرهم غفاري مبعوث بود طايفه ابنسعد را استنفار نمايد [442] و چنين مأموريتي را براي مردم "اسلم" بريده بنحصيب به عهده داشت. [443] بريده بعد از ملحق شدن به اسلام از طرف پيامبر(ص) مأموريت يافت وقتي وارد مدينه ميشود، پرچم داشته باشد. او عمامهشا را بر نيزهاش پيچيد و جلوي روي خويش گرفت تا وارد مدينه شد. [444] و علي(ع)، ابوبكر و عمر و زبير بنعوام و سعد بنمعاذ و سعد بنعباده و قيس بنسعد عباده و مصعب بنعمير از جمله پرچمداران پيامبر(ص) در نبردها بودند. [445] ابناسحاق معتقد است پيامبر(ص) اولين رايَت را به عبيدة بنالحرث بنالمطلب داده است. [446] برخي حمزة بنعبدالمطلب را اولين پرچمدار ميدانند، [447] برخي عبداللَّه بنجحش را. [448] پيامبر(ص) ابازرعه را مبعوث كرد به سمت قوم خود برود و ابلاغ هر كس زير اين پرچم جمع شود، مؤمن است. [449] عرب جيش را به عنوان خميس ميشناخت، چون بر پنج قسم تقسيم ميشد: قلب و ميمنه و ميسره و مقدمه و ساقه، كلام ابناسحاق به رعايت اين امر توسط رسولاكرم(ص) اِشعار دارد. [450] در يك نقل است كه وقتي وارد مكه شد، سپاهش را به گردانها(كتائب) تقسيمكرد و فرماندهي همچون زبير بنعوام، سعد بنعباده، خالد و ابوعبيده جراح را بر آن كتائب گماشت. [451] |
![]() ![]() داشت. [464] عقبة بنعامر الجهني صاحب بغله (قاطردار) بود. [465] بعضي گفتهاند چون رسولخدا(ص) در حركت نافله ميخواند، فردي را مسؤول مركب خويش نمود. [466] ايشان جمّال داشته است. [467] وقتي در جنگ صحبت ميفرمود، "دابه" و "ناقه" او را نگه ميداشتند كه حركت نكند. [468] در جنگ خيبر عباس بنعبدالمطلب چنين سِمَتي داشت. [469] بلال حبشي طبق يك نقل ناقه او را موقع خطبه ميگرفت. خالد بن سيار غفاري، سائق شتر رسولخدا(ص) بود. عمرو بن خارج هم همينطور. [470] اين افراد خدمات مربوط به مركبهاي رسولخدا(ص) را انجام ميدادند، اعم از جمل ناقه اسب و قاطر كه حاكي از خدمات ويژه فرماندهي نظامي است تا او با خيال راحت بتواند فرماندهي كند و دليل بر تجمّل و تكلّف نميباشد. به هر حل مهم اثبات اين مطلب است كه عدهاي در اين جهت نصب شده بودند. كسي كه خدمت و وظيفه او به اسلحه مربوط ميشد. سعيد بنزيد مبعوث بود از نجد خيل و سلاح بخرد. [471] ضحّاك بنسفيان، سيّاف بود؛ يعني با شمشير بالاي سر پيامبر(ص) ميايستاد و مراقبت ميكرد و به اندازه صد مرد جنگي نيرو داشت. [472] علي بنابيطالب(ع) و زبير و مقداد و محمد بنمسلمه و عاصم بنثابت و زاد بنالقيم و ضحاك بنسفيان الكلايي مقابل رسولخدا(ص) گردن ميزدند. [473] فردي به نام مرزوق ملقب به صيقل مأمور جلا دادن شمشير پيامبر(ص) بود. [474] اينها شمشير زنان و خدمه سلاح رسولخدا(ص) بودند و وظايف تهيه سلاح، نگهداري و كاربرد آن را در شكلهاي مختلف به عهده داشته و به اين امور منصوب بودند. كسي كه اطلاعاتي در خصوص زمان، زمين و موقعيتهاي مختلف دوست و دشمن داشت و رسولخدا(ص) از اطلاعات او در جنگ استفاده ميبرد. مردي از هذيل موقع هجرت، راهنماي رسولخدا(ص) بود. [475] ابوحثمة بنالحرث در احد و مردي از اسلم در جنگ حديبيه و سعد العرفي موقع هجرت به مدينه اين سِمَت را از طرف رسولخدا(ص) داشتند. [476] تبيع حميري هم از راهنماها شمرده شده است. همچنين ثابت بنضحاك در خندق و حمراءالاسد، جبارالثعلبي در غطفان، جميل الاشجعي در خيبر و مدكور العذري در |
![]() ![]() طريق شام وظيفه راهنمايي و دلالت را بر دوش داشتند. [477] در استيعاب از غالب بنعبداللَّه الليثي [478] به عنوان مسهّل طريق ياد ميكند كه بعضي آن را جاسوس معنا نمودهاند و [479] چه بسا كسي كه راه را باز ميكند و خطرات را گزارش ميدهد. در عرف نظامي، واحد تخريب يا اطلاعات و عمليات يا مهندسي رزمي اين وظيفه را به عهده دارد. سعد بنابيوقاص و سعد بنمعاذ در جنگ بدر، ابوايوب انصاري و [480] عمر بنخطاب در مكه موقع نماز، ادرع سلمي و خشرم بنحباب انصاري [481] از جمله محافظان رسولخدا(ص) بودند كه تاريخ از آنها نام ميبرد كه عمدتاً در جنگ، حضرت را حفظ ميكردند. عمار بنياسر و عبادة بنبشر در غزوه ذاتالرقاع به موقع شب و به امر رسولخدا(ص) پاسداري و محافظت ميكردند. [482] عمرو قرظي در غزوه بنيقريظه و محمد بنمسلمه در غزوه فتح از رسولخدا(ص) در حين شب پاسباني ميكردند. [483] بعضي مواقع تعداد اين پاسداران ِبيدار زياد بود كه ابوسفيان از ديدن آنها ترسيده و توسط اينان دستگير شده بود. [484] انس بنابيمرثد غنوي در غزوه حنين [485] چنين مأموريتي داشت. همه اين محافظتها توسط صحابه قبل از نزول آيه "واللَّه يعصمك من الناس" بود. پس از آن همه را منع كرد كه او را حفظ كنند. مضروب شدن ايشان در جنگ احد قبل از نزول آيه است يا مراد حفظ رسولخدا(ص) از قتل ميباشد. [486] سليط بنسفيان اسلمي و دو نفر ديگر از طرف رسولخدا(ص) جهت تعقيب مشركان در جنگ احد مأمور بودند. [487] بسيسه مأمور شد از قافله ابيسفيان اطلاع كسب كند. [488] عدي بنابيزعباء جهني در جنگ بدر همراه او بود كه اطلاعاتي را از موقعيت ابوسفيان براي رسولخدا(ص) بياورند. [489] بعد از خبر آوردن، علي(ع) و زبير و سعد بنابيوقاص و چند نفر ديگر را براي كسب اطلاعات فرستاد. [490] طلحة بنعبداللَّه و سعيد بنزيد مأمور خبرگيري از طريق شام بودند. [491] حذيفة بنيمان در جنگ خندق اخبار قريش را براي رسولخدا(ص) ميآورد. [492] |
![]() ![]() شاخصترين بُعد تقسيم كار رسولخدا(ص) بود. پيامبر در منابر و مواقع مختلف، مردم را به برخورداري از قوه و نيرو و تيراندازي تشويق مينمود [514] و خود از منجنيق در جنگ استفاده ميكرد. [515] پيامبر كه دشمنان زيادي داشت و براي نجات همه انسانها در همه جا دفاع ميكرد، نميتوانست غافل از يك سپاه منظم باشد، هر چند امدادهاي غيبي همواره او را نصرت ميكرد، ولي امدادات غيبي و نصرهاي الهي هيچ گاه مانع از نظم نظامي در نظام اسلامي نيست. منذر بنعمر و چهل نفر از بزرگان مسلمان كه بهترين حافظان و قاريان قرآن بودند، مأمور شدند به نجد بروند و مردم را به اسلام دعوت كنند. [516] پيامبر(ص) شش نفر را به سمت مردم "عضل" و "قاره" مبعوث كرد تا براي تازه مسلمانها مبادي دين و قرائت قرآن را تعليم دهند. [517] گاهي مواقع يك نفر از نو مسلمانهاي يك منطقه كه ممتاز بود جهت تبليغ و ترويج دين اسلام مأمور ميشد مانند عبداللَّه بنسلام كه از احبار يهودي بنيقينقاع بود و مسلمان شد و مردمش را به اسلام دعوت ميكرد. [518] بلال كه مؤذن رسمي بود كاري تبليغي انجام ميداد. اذان باعث شد اسلام از يهود و نصارا متمايز شود چون آنها از بوق و ناقوس استفاده ميكردند. [519] ابنمكتوم و عياض از مؤذنان بودند. ابومخدوره در مكه اذان ميگفت. از كسان ديگري نيز نام برده شده است. [520] در مدينه نُه مسجد بود و همه مؤذنان اذانها را با اذان بلال هماهنگ ميكردند كه در مسجد جامع حضور داشت. [521] در مدينه نُه مسجد بود و همه مؤذنان اذانها را با اذان بلا هماهنگ ميكردند كه در مسجد جامع حضور داشت. [522] او مؤذن اصلي بود. بلا مسؤول مرتب كردن صفوف جماعت هم بود و گاهي مواقع در اين جهت تازيانه هم به كار ميبرد. [523] عبداللَّه بنرواحه و حسان بنثابت از شاعران رسمي رسولخدا(ص) بودند كه در جنگ و غير جنگ براي تقويت روحيه مسلمانان و تخريب روحيه مشركان شعر ميسرودند و ميخواندند. گاهي اشعار را دستهجمعي ميخواندند تا بر خستگي غالب شوند و روحيه خوبي حاكم شود. [524] كتب سيره بحثهايي مستقل در مورد درگيري شعراي اسلام و شرك دارند كه حاكي از نقش مؤثر تبليغ و شعر و هنر در دفاع از اسلام است كه نظمي مخصوص را |
![]() ![]() |
![]() ![]() اسدالغابه، ج 2، ص 556. |
![]() ![]() 360. [331] . نظام الاداره والحكم في الاسلام، ص 555. [332] . همان؛ تراتيب الادوية، ج 1، ص 257؛ اسدالغابه، ج 4، ص 99؛ بحارالانوار، ج 21، ص 10. [333] . تراتيب الادارية، ج 1، ص 257؛ سنن ابيداود، ج 2، ص 227؛ الاصابه، ج 6، ص106؛ اسدالغابه، ج 5، ص 195. [334] . نظام الحكم والاداره في الاسلام، ص 555. [335] . همان. [336] . همان، بحارالانوار، ج 2، ص 310. [337] . تراتيب الادارية، ج 1، ص 258؛ اسدالغابه، ج 5، ص 195. [338] . تراتيب الادارية، ج 1، ص 258؛ نظام الاداره والحكم، ص 555. [339] . نظام الاداره والحكم في الاسلام، ص 555. [340] . تراتيب الادارية، ج 1، ص 257. [341] . همان، ص 258. [342] . همان. [343] . همان، ص 279؛ اسدالغابه، ج 4، ص 193؛ البدايه والنهايه، ابنكثير، ج 8، ص 50؛ اسدالغابه، ج 6، ص 14 (ابو سيد ساعدي)؛ بحارالانوار، ج 22، ص 202. ابو سيد ساعدي. [344] . تراتيب الادارية، ج 1، ص 286. [345] . همان، ص 284؛ اسدالغابه، ج 2، ص 391. [346] . همان، ص 285. [347] . همان. [348] . همان، ص 114. |
![]() ![]() ج5،ص53. [389] . همان؛ اسدالغابه، ج 5، ص 58. |
![]() ![]() ج 1، ص 432. [412] . بحارالانوار، ج 20، ص 382 و ج 22، ص 250؛ سيره ابنهشام، ج 4، ص 254؛ اسدالغابه، ج 1، ص 432. [413] . سيره ابن هشام، ج 4، ص 254؛ بحارالانوار، ج 22، ص 250؛ البدايه والنهايه، ج 8، ص 51؛ اسدالغابه، ج2، ص 158. [414] . دولةالرسول، ص 286؛ بحارالانوار، ج 22، ص 250؛ اسدالغابه، ج 1، ص 342. [415] . سيره ابنهشام، ج 4، ص 254؛ بحارالانوار، ج 22، ص250؛ اسدالغابه، ج 2، ص 504. [416] . دولةالرسول، ص 286؛ سيره ابنهشام، ج 4، ص 255؛ بحارالانوار، ج 22، ص 250؛ اسدالغابه، ج2،ص440. [417] . بحارالانوار، ج 21، ص 184؛ سيره ابنهشام، ج 4، ص 254؛ محبر، ص 75؛ اسدالغابه، ج 4، ص 244 (به سمت نجاشي). [418] . بحارالانوار، ج 20، ص 396؛ سيره ابنهشام، ج 4، ص 254؛ محبر، ص 75؛ اسدالغابه، ج 4، ص74(والي بحرين). [419] . سيره ابنهشام، ج 4، ص 255؛ دولةالرسول، ص 286؛ اسدالغابه، ج 5، ص 277. [420] . دولةالرسول، ص 288؛ اسدالغابه، ج 1، ص 408. [421] . تراتيب الادارية، ج 1، ص 120 ـ 202. [422] . همان، ج 1، ص 196؛ سيره ابنهشام، ج 4، ص 3 و 5 و 254؛ اسدالغابه، ج 4، ص 194. |
![]() ![]() |
![]() ![]() 233 (بسيسه به اتفاق سعد بن ابيوقاص). [489] . اسدالغابه، ج 4، ص 11؛ سيره ابنهشام، ج 2، ص 265 و 269. [490] . سيره ابنهشام، ج 2، ص 268. [491] . اسدالغابه، ج 3، ص 86. [492] . همان، ج 1، ص 468؛ بحارالانوار، ج 22، ص 251 (بحار "انخزاعي" را هم به عيون ميافزايد) ؛ سيره ابنهشام، ج 3، ص 242. [493] . اسدالغابه، ج 3، ص 210. [494] . همان، ج 1، ص 139 و ج 4، ص 193. [495] . همان، ج 1، ص 216. [496] . تراتيب الادارية، ج 1، ص 362. |
![]() ![]() ص5؛ دولةالرسول، ج 1، ص 297. [525] . بحارالانوار، ج 22، ص 251؛ سيره ابنهشام، ج 3، ص 17 ـ 45. [526] . اسدالغابه، ج 2، ص 488 (تقسيم كار شعرا)؛ سيره ابنهشام، ج 3، ص 26. [527] . دولةالرسول، ج 1، ص 300. [528] . اسدالغابه، ج 2، ص 209. [529] . بحارالانوار، ج 22، ص 248 (از ابوطلحه به عنوان منادي نام ميبرد)؛ اسدالغابه، ج 6، ص 181. [530] . تراتيب الادارية، ج 2، ص 72. [531] . فهرست كاملي از شعرا در بحارالانوار، ج 22، ص 255 ـ 251 آمده است. [532] . اسدالغابه، ج 1، ص 468. [533] . همان، ص 4. |
![]() ![]() |